آن شاعری که تا سحر شب ها نمی خوابید...
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۰۸ ب.ظ
یــــــا غـــایــــه آمــــال الـعـــــارفــیـــــن
آن شاعری که تا سحر شب ها نمی خوابید
تا اطلاع ثانوی او را نمی یابید
او رفته چون دنبال آن گم کرده ی خود بود
ماهی که مدت ها به شب هایش نمی تابید
ترجیح داد او خوب رفتن را به بد ماندن
ترجیح داد او لذتی که درد می نامید
او شعر می بخشید تنها در ازای عشق
او رفت, تا که بودنش را خوب در یابید
او رفته, اما گفت: شاید باز برگردم
روزی که دنیا را فقط با عشق می خواهید
حــــاشــــیـــــه نــــویـــســـی :
دلم میخواست,
اسیرت را به پیش خویش می خواندی,
و می دیدی,
چسان از هر نگاه تو
برای پای خود زنجیر می سازد...
تا اطلاع ثانوی او را نمی یابید
او رفته چون دنبال آن گم کرده ی خود بود
ماهی که مدت ها به شب هایش نمی تابید
ترجیح داد او خوب رفتن را به بد ماندن
ترجیح داد او لذتی که درد می نامید
او شعر می بخشید تنها در ازای عشق
او رفت, تا که بودنش را خوب در یابید
او رفته, اما گفت: شاید باز برگردم
روزی که دنیا را فقط با عشق می خواهید
حــــاشــــیـــــه نــــویـــســـی :
دلم میخواست,
اسیرت را به پیش خویش می خواندی,
و می دیدی,
چسان از هر نگاه تو
برای پای خود زنجیر می سازد...
۹۳/۰۲/۰۳
التماس دعا